روزی مریدانِ شیخ وی را گفتند:
میگ میگ نامی هست که گویند سرعتش به سان رعد بوده و به طرفه العینی از نظر ناپدید گردد!
شیخ که رگِ کل کل خویش را برآمده حس همی کرده بود فرمود:
مقداری لوبیا مهیا کنید!
سپس میگ میگ را فراخواند و گفت: پایه ای کورسی بگذاریم؟
میگ میگ پذیرفت و چون لوبیا مهیا گردید شیخ مقداری تناول نمود و هنگام استارت چنان بادی از ما تحت خارج نمود چونان سفینه ی شاتل هنگام برخواستن از زمین آتشها بر جای گذاشت و صدایی بس وحشتناک بیافرید و غیب شد!
همانا مریدان روایت کنند:
میگ میگ کُـــلُـــهُــــم کرک و پرش بسوخت و دیگر هرگز نتوانست شتاب گیرد و عمری با ویلچر روزگار گذرانید و هر ماه جهت درمان سرطان ریه شیمی درمانی کردندی و سرفه نمودندی ..!