خواستم زیباترین کلام را به یاری بگیرم تا صمیمانه ترین عشقها را نثارت کنم . ذهنم یاری نداد ، پنداشتم که ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست . پس ساده مینویسم : دوستت دارم .
زمانی که مرا به دنیا آوردند می گفتند همه را دوست بدار ، اکنون که دیوانه وار دوستش دارم میگویند فراموشش کن .
ما دو تن مغرور
هر دو از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازشبار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من بی تاب بیتابم
من به دیدار تو می آیم ...
کلامت گرم و شیرین چون ترانه / نگاهت دلفریب و شاعرانه
منم قایق به روی موج دریا / تویی ساحل ، تویی لطف کرانه
از خدا پرسیدم چی دوست داری ؟ گفت : سخاوت .
دیوانه گفت : حماقت .
غم گفت : ملامت .
کوه گفت : صلابت .
معشوق گفت : نگاهت .
فدای تو که گفتی : رفاقت .
دوست دارم همیشه از تو بنویسم بی آنکه در جستجوی قافیه ها باشم ، بی آنکه واژه ها را انتخاب کنم ، دوست دارم از تو بنویسم که میدانم هنوز دوستم داری و هر سپیده دم یک سبد مهربانی از تو دریافت میکنم .
چرا رو نقاشی ها بیخودی سایه میزنی / این همه حرف خوب داریم حرف گلایه میزنی
اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو / چرا با حرفات و نگات بهم کنایه میزنی
ای چراغ دل تاریکم از این خانه مرو ، آشنای تو منم بر در بیگانه مرو ، شمع من باش و بمان نور زتو اشک ز من ، جانفشان تو منم در بر پروانه مرو ، سوختی جان مرا آه مکن ، اشک مریز ، از بر عاشق دلداه غریبانه مرو ...
اگر با گریه دریایی بسازم
اگر با خنده رویایی بسازم
اگر خنده شود در من فراموش
اگر گریه شود با من هم اغوش
تو را هرگز نخواهم کرد فراموش